بیا برگردیم و آوارهم نکن
بگو من خوابم و بیدارم نکن
بیا برگردیم از این صحرا بریم
من گرفتارم , گرفتارم نکن
بیا برگردیم و آوارهم نکن
بگو من خوابم و بیدارم نکن
بیا برگردیم از این صحرا بریم
من گرفتارم , گرفتارم نکن
راه بود و اذیت و غم بود
دلخوشی همه به پرچم بود
پرچمی که بروی دوش من است
پرچمی که امانت حسن است
این زمین داغ به دل میدهد آخر... برویم
در من آشوب شده جانِ برادر برویم
خاک اینجا چقدر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی؛ جانِ پیمبر(ص) برویم
وقتی سوال کرد که این سرزمین کجاست؟
گفتند غاضریه و ماریه, نینواست
فرمود نام دیگر این دشت غصه چیست؟
این خاک داغدیده مگر قتلگاه کیست؟
از ابتدای راه دائم بی قرارم
حق دارمآخر!مادرم! دلشوره دارم
گرما کشیدن روزها بسیار سخت است
با شیرخواره دربیابان کار سخت است
رسید قافله ای که به ناله می آمد
میان قافله طفلی سه ساله می آمد
خلاصه قافله ی غم در آفتاب رسید
علیِاصغر ششماهه با رباب رسید
:
سکنا میان اهل جهنم گزیده اند
قومی که از فراسوی جنت رسیده اند
پیش نگاه تند عرب ها برادران
ناز تمام دخترکان را کشیده اند
تا باد به موی سرت افتاد دلم ریخت
تا اشک ز چشم ترت افتاد دلم ریخت
امروز میان تو و حربن ریاحی …
تاصحبتی از مادرت افتاد دلم ریخت
حسین, گیسوی با خون خضاب, دیده قدیم
به سمت صحنه ای آمد که خواب دیده قدیم
رها شد از زه, تیری که آب دیده قدیم
که او هر آنچه ببیند رباب,دیده قدیم