شعر گودال قتگاه

غریبِ مادر

سکوتِ ماسه‌های داغ یعنی بسترش با من
صدای بادِ سوزان می‌رسد: خاکسترش با من

غریبِ زخمیِ لب‌تشنه گیر اُفتاده در گودال
که حتی آفتابِ داغ گوید پیکرش با من

واویلا

با خنده با تحقیر خنجر را گرفته
بر سینه اش زانو زده سر را گرفته

ای کاش رو به قبله اش میکرد نامرد
یک دست مو یک دست خنجر را گرفته

چه خوب زهرا هست وقت احتضارش
آقا دودستی دست مادر را گرفته

یک ضربه! دوضربه! نه باید پشت و رو کرد
زیر گلویش بوی خواهر را گرفته

هم فاطمه چشمان حیدر را گرفته
و هم علی چشم پیمبر را گرفته

هی صورت ارباب را بر خاک میزد
لج کرده قول کیسه زر را گرفته

زینب! برو جایی که شمر اصلا نباشد
بیرون بیاید زود معجر را گرفته..

تقسیم شد جسمش میان ده سواره
هر مرکبی یک جای پیکر را گرفته

دیگر نه عباس است نه اکبر، ببینند
خلخال طفلان چشم لشکر را گرفته

سید پوریا هاشمی

حسین جان

زخم روی تنت آن‌روز که لب وا می‌کرد
مرهم از پنجره‌ی بُهْت تماشا می‌کرد

تا بیایی و قدم‌رنجه به گودال کنی
نیزه بر قامت رعنای تو قد تا می‌کرد

کمی آرام

کمی آرام برو کم شود این خون جگری
برده ای دل زهمه کاش زمن جان ببری
من هنوزم به دلم مانده تماشات کنم
چقدر زود شد ایام وصالت سپری

دکمه بازگشت به بالا