ذوق و شوق و طراوت ام با تو
رونق شعر هیئت ام با تو
هرچه باشد من از تو میگویم
سربلندی و عزت ام با تو
ذوق و شوق و طراوت ام با تو
رونق شعر هیئت ام با تو
هرچه باشد من از تو میگویم
سربلندی و عزت ام با تو
بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت
تا صبح از غم تو مرتب دلم گرفت
با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت
آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت
بس که میان اهل مدینه زبان زدی
ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی
یابن علی چندم این خانواده ای
یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟
دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود
یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود
دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند
از دل حساس و حق گویش مشخص میشود
بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود
تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود
در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس
دور از وطن افتاده و خونین جگر بود
این نیزه های در بدنت میکشد مرا
این لخته خون در دهنت میکشد مرا
ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای
این پاره پ ا ره پ ا ره تنت میکشد مرا
بلند بلند پیمبرتان ضجه میزند
بر آنچه آمده سرتان ضجه میزند
کرببلا که نیست قیامت به پاشده
ارض و سمای محشرتان ضجه میزند
بیبی مرا ز خانه ی خود رد نمیکند
درحق این غلام بدش بد نمیکند(۱)
بیبی مرا برای خودش پروریده است
بیبی مرا برای حسینش خریده است
مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای
نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای
یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه
بریده است سرت شمر بی حیا ای وای
من حرف دارم با تو آقا حوصله داری؟؟
فکرشما هستم میان خواب و بیداری
تاکی نشینم پای تقویم فراق تو ؟؟
دیگربس است این جمعه های سرد و تکراری
من از شما که شمش طلایی نخواستم
من از شما که نان و نوایی نخواستم
این سینه خانه ی تو بود – من چه کاره ام ؟
من از تو که برو و بیایی نخواستم
مهرت نشسته بر دل من ایهالرئوف
هستی تمام حاصل من ایهالرئوف
عشق تو گشته قاتل من ایهالرئوف
نامت علاج مشکل من ایهالرئوف