علیرضا خاکساری

این عالم

ذوق و شوق و طراوت ام با تو

رونق شعر هیئت ام با تو

هرچه باشد من از تو میگویم

سربلندی و عزت ام با تو

حال و روز کوفه

بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت

تا صبح از غم تو مرتب دلم گرفت

با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت

آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت

 

سینه میزدی

بس که میان اهل مدینه زبان زدی

ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی

یابن علی چندم این خانواده ای

یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟

به روی پشت بام

دست و دل باز از سر و رویش مشخص میشود

یک جواد از خلق و از خویش مشخص میشود

دائم الذکری که دائم از خدا دم می زند

از دل حساس و حق گویش مشخص میشود

آقای مظلوم

بغداد هم از حال و روزش بی خبر بود

تنها تر از تنها و قلبش پرشرر بود

در کنج حجره بی کس و بی یار و مونس

دور از وطن افتاده و خونین جگر بود

… میکشد مرا

این نیزه های در بدنت میکشد مرا

این لخته خون در دهنت میکشد مرا

ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای

این پاره پ ا ره پ ا ره تنت میکشد مرا

ضجه میزند

بلند بلند پیمبرتان ضجه میزند

بر آنچه آمده سرتان ضجه میزند

کرببلا که نیست قیامت به پاشده

ارض و سمای محشرتان ضجه میزند

بی بی

بیبی مرا ز خانه ی خود رد نمیکند

درحق این غلام بدش بد نمیکند(۱)

بیبی مرا برای خودش پروریده است

بیبی مرا برای حسینش خریده است

مقابل پدرت

مقابل پدرت شمر بی حیا ای وای

نشست بر کمرت شمر بی حیا ای وای

یکی دو تا …نه …نه …با دوازده ضربه

بریده است سرت شمر بی حیا ای وای

آقا حوصله داری؟؟

من حرف دارم با تو آقا حوصله داری؟؟

فکرشما هستم میان خواب و بیداری

تاکی نشینم پای تقویم فراق تو ؟؟

دیگربس است این جمعه های سرد و تکراری

شمش طلایی نخواستم

من از شما که شمش طلایی نخواستم

من از شما که نان و نوایی نخواستم

این سینه خانه ی تو بود – من چه کاره ام ؟

من از تو که برو و بیایی نخواستم

أنا سائِلُکُم …

مهرت نشسته بر دل من ایهالرئوف

هستی تمام حاصل من ایهالرئوف

عشق تو گشته قاتل من ایهالرئوف

نامت علاج مشکل من ایهالرئوف  

دکمه بازگشت به بالا