نه…فکر نکن…که از کنارم بروی
من یار؛ به غیر تو ندارم بروی
گریه نکن و قسم نده جان کسی…
اصرار نکن…نمی گذارم بروی
سید مجتبی شجاع
نه…فکر نکن…که از کنارم بروی
من یار؛ به غیر تو ندارم بروی
گریه نکن و قسم نده جان کسی…
اصرار نکن…نمی گذارم بروی
سید مجتبی شجاع
از دعای فاطمه عیسی مسیحا دم شده است
زیر پای هاجر و طفلش زمین زمزم شده است
از دعای فاطمه برگشت نور دیده اش
پیرُهن بر چشم یعقوب نبی مرهم شده است
شمعی و من دور سرت پروانه زهرا
سوسو مزن اینقدر در کاشانه زهرا
باشد، رخت را پشت پوشیه نهان کن
اما نرو اینگونه از این خانه زهرا
آن خانه ای را که نباشی در میانش
فرقی ندارد هیچ با ویرانه زهرا
حیدر و هرکس داره بی نیازه
عالمیه عالم بی نیازی …
نه ساله من چیزی ازت نخواستم
الان میخوام تابوتمو بسازی
اگرچه وقت رفتن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
کسی فکر من اصلاً نیست ، مدینه جای ماندن نیست
مدینه تا پیمبر بود ، با یک گل معطر بود
دگر آن گل به گلشن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
او که قبل از خلقتش ، شد آزموده فاطمه ست
عالم هستی وجودش از وجودِ فاطمه ست
با ولایت از ازل پیمان محکم بسته است
خانه ی امنِ ولایت بر عمودِ فاطمه ست
شب بود و از خونگریههایش ماه میسوخت
عکس علی در چاه بود و چاه میسوخت
تنهاست…، دارد میکشد آب، آب نه اشک
تا پیش زهرا آب هم در راه میسوخت
ندیده بود از ما غیر خوبی
همونی که رسید بعدش لگد زد
نه اینکه من بگم ، تو نامه گفته
جدای از لگد ، حرفای بد زد
من هرچه دارم از عطای حضرت زهراست
از ابتدا دل مبتلای حضرت زهراست
یک جان ناقابل خدا داده به من آن هم
با فخر میگویم فدای حضرت زهراست
ستاره نبودم ولی ماه را دوست دارم
منم اشک دنباله داری که دنبال یارم
منم التماس دعای گرفتار بی کس
من اشکم ، من آهم ، و من گریه ی زار و زارم
چشم بد خونمو آتیش کشیده
همه زندگی مونو بهم زده
میشه واسه حیدرت دعا کنی
فاطمه حال دلم خیلی بده