او قصد رفتن کرده است و بار بسته است
سردرد دارد بر سرش دستار بسته است
میخواست مولا از غریبی دربیاید
اما به هر در میزند انگار بسته است
او قصد رفتن کرده است و بار بسته است
سردرد دارد بر سرش دستار بسته است
میخواست مولا از غریبی دربیاید
اما به هر در میزند انگار بسته است
دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمیشد
جان علی مرتضی در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمیشد
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از بانو, به نیکی یاد شد
گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد
از پر سجادهاش روحالقدس ایجاد شد
وقتی که جنگ داس با گل در بگیرد
گلخانه را اندوه سرتاسر بگیرد
بر طعنه های تند و تیز داس لعنت
نگذاشت یاس خانه برگ و بر بگیرد
حسین گفتم و شد سینه بی قرار حسن
برای اینکه حسین است سوگوار حسن
محرم و صفر اندوهگین غربت او
دو چشم علقمه گریان و اشکبار حسن
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
نبی و فاطمه و بوتراب را گریاند
صدای مویه ی زلفش که دست باد افتاد
چقدر حضرت ختمی مآب را گریاند
بغضش شکست زخم دلش بی حساب شد
ســجاده اش مـــعطرِ بـا اشــک نـاب شـــد
او سید البکاء حسینیه ی خــداست
گریه سپاه او شد و پا در رکاب شد
مهربانی , کریمه ای خانم
بانوی بی بدیل ؛ معصومه
التماس قنوت گریه ی من
الدخیل الدخیل معصومه
مهربانی کریمه ای خانم
بانوی بی بدیل معصومه
التماس قنوت گریه ی من
الدخیل الدخیل معصومه
گرفته بوی تو را پیکرم تمام تنم
دوچشم و سینه ی من, هر دو دست سینه زنم
برای روضه ی تو زندگی کنم آقا
دلیل زندگی ام, بودنم, نفس زدنم
زخمی زهری بود و بر غم مبتلا بود
زهر جگر سوزی که بر دردش دوا بود
پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت
پنجاه سال, او روضه دار کوچه ها بود
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید
غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید