محسن ناصحي

شوق اشتیاق

غیر از تو را زبان من املا نمی کند
جزگفتن از تو را قلم انشا نمی کند
شاعر تو را نوشته و حاشا نمی کند
جز در سرودن از تو زبان وا نمی کند

اُمّت حسن

شعرِ من واژه ی من لُبِّ کلامم حسن است
شب سلامم حسن و صبح سلامم حسن است

با حسن زنده و با عشق حسن خواهم مُرد
حُسنِ مطلع حسن و حُسنِ ختامم حسن است

هیبت اولاد علی

می رود سمت برادر به تنش تب دارد
دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد
به فدای سر تو ! هرچه که دارم این است
چه کنم؟هست همین هرچه که زینب دارد

ساحل نشین

تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت

با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت

یا عزیزالله

از قضا ما را خدا از اهل ایمان می‌نویسد
ما أطیعوالله می‌دانیم، قرآن می‌نویسد

قُل تَعالَو نَدعُ می‌خوانیم، ثابت می‌کند ما
مومنِ عشقیم، آری آلِ عمران می‌نویسد

غربت ام کلثوم

از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است

غمش آنقدر بزرگ است که هر روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است

دکمه بازگشت به بالا