گل باغ پدرت بودی و پر پر نشدی
سوخته در وسط شعله پس در نشدی
فاطمه بوده ای اما جگری از تو نسوخت
وسط شعله ی آتش پسری از تو نسوخت
گل باغ پدرت بودی و پر پر نشدی
سوخته در وسط شعله پس در نشدی
فاطمه بوده ای اما جگری از تو نسوخت
وسط شعله ی آتش پسری از تو نسوخت
عجب کاروانی شد این کاروان
پای غصه های تو از تاب رفت
ما هشتادو چارتا بودیم رفتنه
ولی کم کم این قافله آب رفت
عطش سخت و علی طفل و مقابل لشگر خونریز
بعید است اینچنین اصغر به خیمه باز برگردد
رخش زرد و لبش خشک و سرش بر دست افتاده
تمنا میکنم آبی لب این طفل تَر گردد
خِیری نبود اینجا به غیر از بی وفایی
بر هر دری میشد زدم ، تا تو نیایی
در کوچه ها پای غم تو سنگ خوردم
غصه چقدر از کوچه های تنگ خوردم
ناگزیر است بال و پر بزند
یا که بر خاک حجره سر بزند
سوز زهری که کرده بی تابش
دائما شعله بر جگر بزند