اول ِ ابتدایِ آغاز است
درِ جنت برای او باز است
در مسیرش ملک به پرواز است
همه ی کارهاش اعجاز است
اول ِ ابتدایِ آغاز است
درِ جنت برای او باز است
در مسیرش ملک به پرواز است
همه ی کارهاش اعجاز است
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را…
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
میخواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد
میخواست اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد
در به دیوار گفت: همسایه!
از بد روزگار اگر لگدی
به تنم خورد و آمدم سویت
غمش از لشگرش بزرگتر است
خنجر از حنجرش بزرگتر است
زینب از بس که داغ دید انگار
خیلی از مادرش بزرگ تر است
بی روی علی شعر من آرایه ندارد
بی اذن علی، نطق، درونمایه ندارد
بی نام علی قرآن یک آیه ندارد
بی حب علی دین بخدا پایه ندارد
هر که رو انداخت، خاطرجمع زائر می شود
قبل زائر کوله بار راه، حاضر می شود
هرچه تاجر هست در عالم، گدای فاطمه ست
هر که در کویش گدایی کرد، تاجر می شود
دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند
دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند
از نگاه انداختن در چهرهات شرمنده اند
علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند
بیماری او علت گرمای تنش نیست
دلتنگ نبرد است , توان در بدنش نیست
می سوزد از این داغ که یک مرد نمانده ست
مانده ست , ولی قدرت برخاستنش نیست
کسی نیامده او را علی جواب کند
علی به سمت گدایان خودش شتاب کند
کسی که روی علی ذره ای حساب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
نور, زهراست و آئینه علی, ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد
گریه ام در حرم از روی پریشانی نیست
که پریشانی از آداب مسلمانی نیست
در طوافند چنان موج کبوترهایت
که در این سلسله انگار پریشانی نیست