از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه
یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه
مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد
مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه
از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه
یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه
مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد
مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه
جهان را غیر عشقت یک سرِ سوزن نمی خواهم
دو دنیا را نه با تردید؛ که قطعا نمی خواهم
بدونِ تو همان بهتر که ظلمت باشد و وحشت
که بی تو قبرِ خود را لحظه ای روشن نمی خواهم
چهل منزل پناه آورده ام از غم به تنهایی
سراپا سوختم از ماتَمت هر دم به تنهایی
قیامی را که تو آغاز کردی جاودان کردم
ندیدم غیر زیبایی و دیدم غم به تنهایی
داغدارِ توام ای خونِ خدا؛ یا جدّاه
سوختم از غم ِ تو صبح و مسا؛ یا جدّاه
نه محرم! که همه عمر عزادارِ توام
هست بر شانهٔ من شال عزا؛ یا جدّاه
غصه دارد؛ آسمانِ بی ستاره خوب نیست
حالِ هر کس که ندارد راهِ چاره خوب نیست
خود به خود از شاخه می افتد گلی که تشنه است
سمت گلبرگی که پژمرده؛ اشاره خوب نیست
هوا خیلی نفس گیره
چقد تاریکه ویرونه
نشستم زیر نور ماه
دلم تنگِ عمو جونه
آمدند از عرش حق؛ دور و برت محشر شده
خیمه برپا کرده ای و خواهرت مضطر شده
قلبش از جا کنده شد وقتی رسیدی کربلا
قلبش از دلواپسی پیوسه شعله ور شده
خسته ام! شد خواب و رؤیایم فراق کربلا
شد تقاص معصیت هایم فراق کربلا
پای پرچم مینشینم، از نفس افتاده ام
لرزه ها انداخت بر پایم فراق کربلا
دست مرا به دست گرفتی همیشه زود
در جانِ من هوایِ تو دارد اگر وجود
جز تو کسی به حال دل من محل نداد
جز تو کسی طریق رفاقت بلد نبود
دردمندم به عنایت برساندید مرا
نزد اربابِ محبّت برسانید مرا
تربتش هست شفا کرب و بلایم ببرید
زیر ایوان به اجابت برسانید مرا
نگاه کن به منِ بینوا تو را به خدا
بیا… به قصد ترحّم بیا! تو را به خدا
به کنجِ دنجِ اتاقم که هیئت غم توست
دوباره روضه بخوان بی ریا، تو را به خدا
محمد(ص) آمد و نورٌ علی نور است همراهش
علی(ع) یک سمت و آن سو حضرتِ زهرای دلخواهش
حسن(ع) محکم گرفته مهربان؛ دستِ حسینش(ع) را
قدم برداشت و رویید گل ها بر سرِ راهش