پسری رفت به میدان و جهان ریخت بهم
نفس عالمیان از هیجان ریخت بهم
پدرش محو تماشای جمالش شده بود
در دلش از غم اکبر ضربان ریخت بهم
پسری رفت به میدان و جهان ریخت بهم
نفس عالمیان از هیجان ریخت بهم
پدرش محو تماشای جمالش شده بود
در دلش از غم اکبر ضربان ریخت بهم
نشسته ام بنویسم که غصه ها دارم
دوباره شوق سفر سوی کربلا دارم
هوای دیدن ارباب هم هوای حرم
هوای روضه ی جانسوز کربلا دارم
مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است
عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد
بردر میخانه اینجا غیر از این مکتوب نیست
«پارسا در مجلس رندان نشستن خوب نیست»
رند را جز سر شکستن دیگرش محبوب نیست
هر که سر را نشکند امشب به ما منصوب نیست
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
دلم ازوحی نگاه تو مسلمان شده است
خمابروی شما آیه ی قرآن شده است
من غزلاز تو نگویم که کمیتم لنگ است
ازکرامات تو دعبل شدن آسان شده است
باز انگار جهان حادثه در سر دارد
شهر یثرب سبدی یاس معطر دارد
جبرئیل است که تکبیر مکرر دارد
کودکی آمده که هیبت حیدر دارد