آیینی

شعر مناجات با خدا

در خشکسالی ام به گلستان رسیده ام
قحطی زده به رحمت باران رسیده ام

عمری است غرق لذت مستانه بوده ام
امشب ببین که زار و پشیمان رسیده ام

شعر روضه حضرت رباب(س)

برای بستن دستش طناب لازم نیست
یکی به تیر بگوید شتاب لازم نیست

تمام دشت پر از عطر و بوی این غنچه است
معطر است زمین پس گلاب لازم نیست

شعر وفات حضرت خدیجه (س)

سخن از بانوی دین است که نورش یکتاست
روشنی اش به جهان روشنی بی همتاست
مدح او را نتوان گفت ز بس که والاست
هر چه گوییم فقط عرض ارادت ازماست

شعر مناجات امام زمان(عج)

چه شود فرصت دیدار به ما هم بدهند
فیض هم صحبتی یار به ما هم بدهند

آنقَدَر بر در این خانه گدا می مانیم
لقب ِ نوکر ِدربار به ما هم بدهند

بابا حسین…

امروز با لب های خشکیده
دائم به فکر دختری بودم
بی تاب تر از روزهای قبل
دل خون طفل مضطری بودم

بی بی جانم…

چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده

آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده

یا کاشفَ الکُروب! مرا با خودت ببر…

خلقت پر از هوای خوش استجابت است
دست خدا همیشه به کار اجابت است

خورشید در سکوت خودش گرم گفتگوست
دریا میان موج خودش محو جستجوست

یا حید کرار…

بی علی خانه ی حق این همه اسرار نداشت
کعبه بی عشق علی ارزش دیدار نداشت

مظهر بندگی ناب خداوند علی است
از ازل بنده چو او, خالق دادار نداشت

الهی اعوذ به وجه الکریم…

رسیدم مرا غرق احسان کنی
جهان مرا نور باران کنی
مرا در خیابان تنهایی ام
پریشان تر از هر پریشان کنی

یا ستار العیوب…

چشمهایی که شده ابرِ بهار
می شود خرج دعا یا ستار

تو خطا پوشی وُ من سرتاپا…
جرم وُ عصیان وُ خطا یاستار

خسته از اشتباهم…

در سینه مانده آهم, خیلی دلم گرفته
خسته از اشتباهم, خیلی دلم گرفته

بر نفس خود اسیرم, از شرم سر به زیرم
از بس که رو سیاهم خیلی دلم گرفته

یا ربی العفو…

هر چند که در زندگیم رنگ خدا نیست
اما به لبم سوی خدا غیر دعا نیست

آنکس که بود اهل بکا , می شود آزاد
صد حیف که بر دیده و دل حال بکا نیست

دکمه بازگشت به بالا