احمد پریش

یتیمی

رقیه بی تو بلاها کشید می دانی
پس ازتوروز خوشی را ندید می دانی ؟
بیا ببین که به روزم چه ها پدرآمد
وطعم تلخ یتیمی چشید می دانی؟

صدقه میدادند

بعدازآنی که دگر پیکرتوریخت بهم

نوبت نیزه شدو حنجرتوریخت بهم

جای ماها بخدا کوچه وبازار نبود

گریه میکردی وچشم ترتوریخت بهم

دکمه بازگشت به بالا