ذکر لبهام یکسره زینب
هست علیا مخدّره زینب
از امامش محافظت میکرد
میمنه تا به میسره زینب
ذکر لبهام یکسره زینب
هست علیا مخدّره زینب
از امامش محافظت میکرد
میمنه تا به میسره زینب
ای که فراز نیزه تو را آشیان شده
بنگر مرا که ناقه ی عریان مکان شده
حرفی که نه! اشاره ای حتی نمیکنی
از آن زمان که هم سخنت خیزران شده
وارسی کرد آن حوالی را
پشت هر تپه سنگ بوته ی خار
خیمه در خیمه گوشه در گوشه
بچه ها را شمرد چندین بار
وقتی که از مقابل چشم ترم حسین
رفتی.شده ست مرگ خودم باورم حسین
با اینکه تازیانه پرم را شکسته است
اما هنوز دور و برت می پرم حسین
در کوفه داغ بر جگرم میگذاشتند
با چکمه پا به روی پرم میگذاشتند
حتی محله ی خودمان هم محل نداد
شاگردهام سر به سرم میگذاشتند
عبور قافله را بین شام می بینم
و در حوالی آن ازدحام می بینم
مگر چه چیز تماشایی است در اینجا
حضور این همه فرد بنام می بینم
آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی مانده بال و پرم را
پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات
دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات
جانی بده دوباره… به من نه به دخترت
تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات