اشعار اسارت شام

وقتی که از مقابل چشم ترم حسین

وقتی که از مقابل چشم ترم حسین
رفتی.شده ست مرگ خودم باورم حسین

با اینکه تازیانه پرم را شکسته است
اما هنوز دور و برت می پرم حسین

رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو

رفتی به روی نیزه و من پابه پای تو
دنبال می کنم سرت از رد پای تو

این سنگ ها صدای مرا در می آورند
قرآن بخوان اگرچه گرفته صدای تو

بهار تب زده قربانی خزان شده است

بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است

سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است

غرق اشکی و گریه می باری

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

دکمه بازگشت به بالا