روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد
پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد
شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و
جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد
حضرت باده, گل یاسمنم یا محسن
مست میخانه ی چشم تو منم یا محسن
نــام شیــریـن تـو را تـا بـه زبـان آوردم
پر شده طعم عسل در دهنم یا مـحسن
دین دراین ایام مرکب داشت و راکب نداشت
حق درون خانه ی حق بود چون طالب نداشت
کورشد بیست و سه سال این شهر که در چشم خود؛
نوری از نور علی بن ابیطالب نداشت
قِسمَت نبـود تـا کـه برایم پسر شوی
بر شانه های شاخه ی طوبا ثمر شوی
می خواست در خیال خودش کم بیاوری
شاید که تو سقوط کنی منکَسَر شوی
دربه هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد
ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد
پسرش…نه, سپرش خورد زمین و زهرا
ضربه ها را پس از آن از دوسه تا قسمت خورد
ماه صفر تمام شد اما عزا بپاست
این هفته هفته ی غم اولاد مصطفاست
جایِ غدیر را سخن دشمنان گرفت
این بدعتی که شد خودش آغاز ماجراست