ناجوانمرداناز اینجا صحن را برداشتند
کاش میگفتند گنبد را چرا برداشتند
زائریآمدکنار قبر آقایش نشست
با کتکاو را ز قبر مجتبی برداشتند
ناجوانمرداناز اینجا صحن را برداشتند
کاش میگفتند گنبد را چرا برداشتند
زائریآمدکنار قبر آقایش نشست
با کتکاو را ز قبر مجتبی برداشتند
غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع!
خرابههای تو, باغِ بهشتِ ماست,بقیع!
تو هم چو فاطمه در شهر خویش تنهایی
غریبی و, همه کس با تو آشناست, بقیع!
می رسد از مدینه بوی غم
فاطمه باز دیده گریان شد
چونکه قبر چهارفرزندش
در حریم بقیع ویران شد
از غربت تو اشک دمادم داریم
دائم به لب پنجره شبنم داریم
این درد دل ماست , خودت می دانی
در خاک مدینه یک حرم کم داریم
وحید محمدی
آتش بزن ای غم تمام پیکرم را
لبریز کن ازخون دل چشم ترم را
ای آه و ناله راه بغضم را بگیرید
تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را