از تیر نشسته بر بدن میگویم
از دوختن کفن به تن میگویم
با هر نفسم حسین گفتم اما
با هر طپش قلب”حسن” میگویم
از تیر نشسته بر بدن میگویم
از دوختن کفن به تن میگویم
با هر نفسم حسین گفتم اما
با هر طپش قلب”حسن” میگویم
دردی در این دل است که درمان نمیشود
داغ عزای کوچه که پایان نمیشود
درمان دل به زهر هلاهل شنیده ای
دردم به غیر زهر که درمان نمیشود
همیشه از همه دور و برش اذیت شد
هم از غریبه هم از لشگرش اذیت شد
غریبه ها که به جای خود, این امام غریب
چقدر از طرف همسرش اذیت شد
مجتبی گل پسر فاطمه بود
همه جا دور و بر فاطمه بود
پارهای جگر فاطمه بود
شاهد چشم تر فاطمه بود
تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت
آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت
عمری ز خاطرات گذشته گریستم
شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت
آهم که آسمان مرا غرق دود کرد
اشکم که چشمهای مرا سرمه سود کرد
من روضه خوان کوچه ام و داغهای آن
همراه پاره های دل من نمود کرد
به دلشعله ورم سایه ی دریا افتاد
عاقبتقرعه به نام من تنها افتاد
زهر همسوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شدآب شد و خون شد و از پا افتاد
ای مرحمی که برجگرم شعله ور شدی
سوزاندی ام چنان وچنینن کارگر شدی
عمری به انتظارنشاندی مرا ولی
شادم که لااقل توزمن باخبر شدی
رسم کریم هاست غم یار میخورند
در عمر خویش غصه بسیار میخورند
راز نگفته در دلشان موج میزند
از دوست زهر و طعنه ز اغیار میخورند
ای که در خانه خود غربت پنهان داری
ای غریبی که به حق شکوه ز یاران داری
داغ روی تو خودش را به دلم جا میزد
حرف ها از غم و دوری تو با ما میزد
آیا شده بال و پرت آتش بگیرد
هر چیز در دور و برت آتش بگیرد
آیا شده بیمار باشی و نگاهت
از نیش خند همسرت آتش بگیرد