دلسوخته,شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیروهنی نخ نما شده
دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده
دلسوخته,شبیه دل خیمه ها شده
مانند پاره پیروهنی نخ نما شده
دارم هنوز بر سرم عمامه ای که سوخت
بغض گلوی سوخته ام بی صدا شده
من همان یا کریم دام شما
جبرئیل قدیم بام شما
صبح روز نخست خواندمتان
چقدر آشناست نام شما
در تشنگی سراب به دردی نمی خورد
تنها خیال آب به دردی نمی خورد
حرفی بزن که اشک مرا در بیاوری
این جام بی شراب به دردی نمی خورد
ز فرط گریهگرفته صدای تو بس کن
خدا کند کهبمیرم برای تو بس کن
تمام ایل وتبارت فدای دین گشتند
تمام ایل وتبارم فدای تو بس کن
امروز اگر بی سر وسامان تو هستیم
فردا به جزا دست بهدامان تو هستیم
در طالع برگشته اگرهیچ نداریم
خوش بخت از اینیم کهاز آن تو هستیم
بر روی نی دیدم سرت, بس گریه کردم
بر آیه های پیکرت , بس گریه کردم
با دیدن هر نوجوان و هر جوانی
بر قاسم و بر اکبرت, بس گریه کردم
قسمت این بودبال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بودروی نی نروی
راوی رنج نینواباشی
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجهمیزنی
همراه اشک و سوزجگر ضجه میزنی
سجاد خانواده ایو وقت نافله
بر آخرین نمازپدر ضجه میزنی
باید از کرب و بلا باز روایت بشود
روز و شب در غم ارباب ارادت بشود
راوی کرب و بلا,سیّد سجّادم من
بلکه از کوفه و تا شام, حکایت بشود
قسمتاین بود بال و پر نزنی
مردبیمار خیمه ها باشی
حکمتاین بود روی نی نروی
راویرنج نینوا باشی