اشعار صاحب الزمان عج

با قلب بی قرار فقط گریه میکنیم

با قلب بی قرار فقط گریه میکنیم

چون ابر در بهار فقط گریه میکنیم

هر وعده میخوریم غم یار خویش را

روزی هزار بار فقط گریه میکنیم

سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم

سائل هر شبت آمد به درت کوه کرم

شب جمعه به عنایات تو محتاج ترم

شب جمعه حرم جدّ غریبت هستی

مادرت آمده و غرق عزا گشته حرم

بار ما را هیچکس غیر از تو بر گردن نداشت

بار ما را هیچکس غیر از تو بر گردن نداشت
یا کسی مثل تو بین دوستان دشمن نداشت

میشود هر روز دستش پیش نامردان دراز
سائلی که دستهایش را بر این دامن نداشت

باید از بندگی تو به خدایی برسیم

باید از بندگی تو به خدایی برسیم
بعد ازاین حبس کشیدن به رهایی برسیم

بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست
بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم

ای کاش که آه دلم این بار بگیرد

ای کاش که آه دلم این بار بگیرد
من منتظرم دست مرا یار بگیرد
تا قلب مرا از همه اغیار بگیرد
درد از تن این خسته ی بیمار بگیرد

عنکبوت جهل در سرم تنیده تارها

عنکبوت جهل در سرم تنیده تارها
جبر قالبم شده به شکل اختیار ها

پای من همیشه لنگِ دام های نفس شد
شرمگینم از نیامدن سر قرار ها

هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر

هرکسی دارد نگاه یک نفر را پشت سر
زودتر باید بیندازد سفر را پشت سر

جنگ جویان جهان شمشیر دارند وشما
صلح جویی چونکه می بندی سپر را پشت سر

بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست

بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست
بین عشاق چو من بی سر وپا نیست که نیست

با غم دوری تو سوخته و ساخته ام
اثری از چه بر این سوز و نوا نیست که نیست

چشمت شراب ناب و دلم درهوای تو

چشمت شراب ناب و دلم درهوای تو

۰ چشمان من عزیز دلم خاک پای تو

درهر نماز من تو فقط جلوه میکنی

ای من فدای جلوه ی بی منتهای تو

با گریه مانوسم نه یک ماه و دو ماهی

با گریه مانوسم نه یک ماه و دو ماهی

شد گریه ام باب فیوضات الهی

هر روزو شب کارم سلام ِ برحسین است

با این امیدی که کنی سویم نگاهی

ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻢ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻢ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎ ﮐﺮﯾﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺳﺨﺖ ﺁﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﭘﻠﮏ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺷﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﭼﺸﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

آن جمعه ای که روزظهورتو میشود

آن جمعه ای که روزظهورتومیشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود

گرد و غبار جاده ی دل راگرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود

دکمه بازگشت به بالا