اشعار عید غدیر خم

بدر الدجی

مگر نجوم ز بدر الدجی چه می دانند؟

زمینیان ز ستون سما چه می دانند؟

به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد

مگر عقول بشر از خدا چه می دانند؟

شروع عشق

شروع عشق به نام خدا ,خدای شما

دوباره واشده لب بر ثنا ,ثنای شما

هدف از خلقت من چیست به گمانم که …

من آفریده شدم تا شوم فدای شما

مینویسم غدیر از اول

مینویسم غدیر از اول

از سراج المنیر از اول

تو همان مستجار هستی و من

من همان مستجیر از اول

رخصت

رخصت از حضرت داور که علی بنویسم

به گلستان بروم تا زگلی بنویسم

با علی منزلت عشق معین گردید

با علی خانه عشاق مزین گردید



مست لایعقل صهبای غدیرم کردند

شعر من از کرم اوست که ارزش دارد

عرش حق از قدم اوست که ارزش دارد

هیئت ام با علم اوست که ارزش دارد

خادمی حرم اوست که ارزش دارد

دکمه بازگشت به بالا