اشعار محـــرم

غرق اشکی و گریه می باری

غرق اشکی و گریه می باری

شده دریا ز چشم تو جاری

راوی روضه های کرب و بلا

روضه ی ناشنیده ای داری؟

گُلی که رفته ای اما گلاب برگشتی

گُلی که رفته ای اما گلاب برگشتی
چو آب رفته ای و چون شراب برگشتی


پُر از سؤال به میدان قدم گذاشتی و
ز سُم ِ اسب گرفتی جواب, برگشتی

این کوفیان که دم ز مرام و وفا زدند

این کوفیان که دم ز مرام و وفا زدند
هنگام لعن نام علی را صدا زدند

ماندم غریب مثل عمو بین کوچه ها
اینجا تمام شهر به من پشت پا زدند

عرشیان باب حوائج که خطابش کرند

عرشیان باب حوائج که خطابش کرند

فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند

داشت کم کم به تکان های عمو  می خوابید

ناگهان هروله کردند و خرابش کردند

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرار بود که با مشک آب برگردی

شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم

نبینم اینکه شبیه سراب برگردی

بریز در دل من هر چه داری از غربت

بریز در دل من هر چه داری از غربت

کجاست مأمن غم های کاریت؟… این جا !

تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش

چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

این هم از جنس آسمانی هاست

این هم از جنس آسمانی هاست

حیدری از عشیره ی زهراست

یاکریم است و با کریمان است

رود نه برکه نه خودش دریاست

دکمه بازگشت به بالا