مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
مرغ بهشت وحیم و سوخته آشیانه ام
دانه سرشک دیده و ناله شده ترانه ام
منکه دمد ز حجره ام نور به چشم قدسیان
دود به آسمان رود از در آستانه ام
گفت ابوهاشم که بود از یاوران عسکری
آن که جانش بود پُر از عشق آن مِهر هُدی
گشتم از ظلم و جفای دشمنان اهل بیت
روزگاری در غل و زنجیر و زندان و بلا
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
ای آفتاب, سایه نشین جمال تو
ای عمر خضر, بسته به آب زلال تو
ای نیستی خلق دو عالم, زوال تو
ای هست و بودِ خلقت و هستی, وبال تو
دستی آمد به روی صورت تو جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت
یکنفر که دلش از بغض قدیمی پر بود
ضربه ای زد به در خانه و در را انداخت
کربلا غوغا شد,
وای از آن لحظه که خورشید ولا تنها شد,
همه جا ریخت بهم,
در دل کرببلا سیل بلا برپا شد
سهم من از زندگی چیزی به غیر از غم نشد
هیچکس غیر از برادرهام غمخوارم نشد
بعد تو عباس, زینب ماند و این نامحرمان
بعد تو دیگر برایم هیچکس محرم نشد
اگر که ذکر لبم غیر ربنا نشود
به جز وصال تو مقصود آتنا نشود
چقدر هی شب جمعه بیاید و برود
و روزی من بیچاره کربلا نشود؟
ای مایه ی فخر جهان… ام البنین
نور زمین و آسمان… ام البنین
ای نور جمع قدسیان… ام البنین
صاحب کرم در هر زمان… ام البنین
شده ام بی قرار, بی زهرا
مثل ابر بهار, بی زهرا
وای بر زندگی پس از یارم
اُف بر این روزگار, بی زهرا