آهم که آسمان مرا غرق دود کرد
اشکم که چشمهای مرا سرمه سود کرد
من روضه خوان کوچه ام و داغهای آن
همراه پاره های دل من نمود کرد
آهم که آسمان مرا غرق دود کرد
اشکم که چشمهای مرا سرمه سود کرد
من روضه خوان کوچه ام و داغهای آن
همراه پاره های دل من نمود کرد
به دلشعله ورم سایه ی دریا افتاد
عاقبتقرعه به نام من تنها افتاد
زهر همسوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شدآب شد و خون شد و از پا افتاد
ای مرحمی که برجگرم شعله ور شدی
سوزاندی ام چنان وچنینن کارگر شدی
عمری به انتظارنشاندی مرا ولی
شادم که لااقل توزمن باخبر شدی