اشعار وفات حضرت خدیجه

حامی

شروع میکنم این بار هم به نام خدا
گذشته از خودش این زن به احترام خدا
رسانده حضرت احمد بر او سلام خدا
شده است ثروت او حامی کلام خدا

کم گریه کن کنار من …

بوی سحر نمی وزد ازشام تار من

کم گریه کن کنار من ابر بهار من

باران به پای ساقه خشکم دگر مریز

از برگ وبر فتاده دگر شاخسار من

اُمّ المؤمنین

تو می روی و تازه غم ها پا بگیرد

بعد از تو تنهاییِ من معنا بگیرد

بانو! فقط نام تو «اُمّ المؤمنین» است

آن زن اگر چه نام زیبا را بگیرد

سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد

سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد

حق مسلمانی ما با تو ادا شد

دستت کلید قفل های بسته بوده

پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد

گریه ی کوثر

ازدرد غربت داشت کوثر گریه میکرد

زهرابه روی قبر مادر گریه میکرد

خاکمزار مادرش را میگرفت و

بادست خود میریخت بر سر گریه میکرد 

دوباره غرق عزا

دوبارهغرق عزا پُر ز داغ و ماتم بود

وجوددختر پیغمبری که خاتم بود

برایفاطمه دلشوره داشت در دم مرگ

دراحتضار , دل مادری پر از غم بود

کفننداشت , ردایِ پیمبر دو سرا

تمامخواهش بانوی هر دو عالم بود

دوبارهآمده جبریل دست پُر ز بهشت

شکستبغض پیمبر که یک کفن کم بود

اگرچهمکه ولی گریه کربلایش کرد

شبِدهِ رمضان چون دهِ محرم بود

کنارداغ خدیجه چه روضه ای میخواند

حسیننیست ولی روضه اش فراهم بود

 

 

 

ام المومنین

بالاتر ازبالایی و بالانشینی

هر چند باما خاکیان روی زمینی

شایستهوصف زبان کردگاری

نه درخورتوصیف های اینچنینی

تلافی

خدیجه تا به احمد اقتدا کرد

رضا از اقتدای خود خدا کرد

نبی را گشت او شایسته همسر

که کسب ابرو از مصطفی کرد

اشک های کوثر

 

مادر میان بستر خود روضه می خواند

با اشک های کوثر خود روضه می خواند


نیّت نمود و شانه زد بر موی زهرا

با مویه های آخر خود روضه می خواند

غم بی مادری

 

چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت

این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت

زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید

بی تو دل شکسته ی من همنوا نداشت

حرف های آخر

شب گذشته کمی خوب شد سخن می گفت

برایم از خودش از حال خویشتن می گفت

از اینکه سنگ گرفته به معجرش به سرش

و یک به یک همه اش را برای من می گفت

دکمه بازگشت به بالا