روی خاک افتاده اشکم که بوی نم شد بلند
من زمین خوردم میان شام و پرچم شد بلند
روزها را با مصیبت خواندنم شب کرده ام
آسمان را تار می بینم ز بس تب کرده ام
روی خاک افتاده اشکم که بوی نم شد بلند
من زمین خوردم میان شام و پرچم شد بلند
روزها را با مصیبت خواندنم شب کرده ام
آسمان را تار می بینم ز بس تب کرده ام
نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم
من باعث این دیده ی تر را نمیبخشم
این داغ سنگین مکرر را نمیبخشم
من نیزه و شمشیر و خنجر را نمیبخشم
زجر و سنان و شمر را دیگر نمیبخشم
غمش هم مثل اشکش بی حسابه
جلو روش آب اگه باشه عذابه
چهل ساله میگه الشام الشام
هنوزم فکر اون بزم شرابه
یک عمر با اندوه و ماتم زندگی کردی
در بزم اشک و روضه و غم زندگی کردی
جریان به جریان زمزمه کردی شهادت را
باران به باران مثل زمزم زندگی کردی
غم از نگاهت در زمین و آسمان جاری است
رودی خروشان از دلت تا بیکران جاری است
این غم شبیه هیچ اندوه مجسم نیست
جز اشک بر زخم دلت انگار مرهم نیست
بسم عشقی که نشسته در دلم
عُلقه اش آمیخته شد با گلم
هست کل آبرو و حاصلم
فخر دارم تا قیامت سائلم
هرچه بین راه گفتم شد علی
هرچه وصف ماه گفتم شد علی
هرچه مدح شاه گفتم شد علی
هرچه بسم الله گفتم شد علی
کیستی ای که چنین بویِ علی را داری
روی چشمان خود اَبرویِ علی را داری
پرده مَنداز کمی مانده تو را سجده کنیم
بسکه در خویش سر و روی علی را داری
ناگهان بانگِ هَل اَتیٰ پیچید
در دل صورها، صدا پیچید
صوت شیرین ربَّنا پیچید
عطر سجاده ی خدا پیچید
خوب شد , ایران ما یک سهم از زهرا گرفت
خوب شد یک زن , میان خاندانت جا گرفت
لطف کرده فاطمه , ما را حساب آورده است
خوب شد این دفعه این عرض دعای ما گرفت
گفتند که در جاه و جلالت جبروت است
دیدیم که در ماهِ جمالت ملکوت است
سوگند که در باغِ بهشتی که نباشی
آدم همهی عمر به دنبال هبوط است