بقیع

سایه ات روی سر ما

ای همیشه سایه ات روی سر ما فاطمه
ما نبودیم و تو بودی مادر ما فاطمه

بعد بسم الله تنها بوده اسم اعظمت
صفحه صفحه زینت هر دفتر ما فاطمه

بانویی که خداست مُمتَحَنَش

بانویی که خداست مُمتَحَنَش
چل نفر خسته اند از زدنش

لگد دومی به پهلو خورد
آه از ضربه‌ی کمرشکنش

یا زهرا(س)

خبر پیچید در شهر و جماعت را صدا می‌کرد
چه غوغایی به پا می‌کرد
خبر پیچید در بینِ مدینه کینه‌ها را زیر و رو می‌کرد
دست‌ها را خوب رو می‌کرد

خبر می‌گفت امروز است روز آن
زمان کینه‌هایمان
تمام بغضها و غیظ‌های ما
زمان انتقام کشته‌هایمان

خبر می‌گفت فرصت هست
زمان بردن اسب خلافت است

خبر می‌گفت باید که به تهدید و به اجبار از علی بیعت گرفت و راه بر عترت گرفت و این چنین دولت گرفت و … تا که با ما این جماعت هست

خبر پیچید در شهر و جماعت جمع شد از هر کسی که تیغ مولا باعث اسلام او می‌شد

منافق‌ها یهودی‌ها‌ی پنهان
زر پرستان زورگویان
دستهاشان خوب رو می‌شد

خبر می‌گفت جای حق شناسی نیست ترسی نیست می‌ریزیم راحت که هراسی نیست

خیال ما همه جمع است مامور است بر صبر و سکوت این مَرد
تسلیم است بی کس مانده یاری نیست با او
و غیر از صبر کاری نیست با او

ولیکن او علی هست و علی هم که علی باشد
در آندم نانجیبی گفت :
باید که همه با یک دگر باشیم
دست کم همه سیصد نفر باشیم

همه رفتند پشت در همه جمعند پشت در

تمام ناجوانمردان، اراذل، بی ‌مروت‌ها
خدایا جمع بی غیرت‌ها

همه جمعند و می‌گویند او تنهاست
اینک سخت کاری نیست
زیرا که علی را هیچ یاری نیست

علی را هیچ یاری نیست اما
صدایی آمد از خانه صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت
به هم،ظلم و ستم می‌ریخت
صدا می‌گفت :
تنها نیست تا وقتی که من باشم
اگرچه مَرد نه اما هزاران شیرزن باشم

صدا می‌گفت برگردید تنها پیش مرگ بوترابم جان فدای بوالحسن باشم

صدا می‌گفت اگر وقتش رسد
رزمنده‌‌ی او در مصافی تن به تن باشم

صدای فاطمه اما نفس‌های رسول‌الله می‌آمد آه می‌آمد
صدایی که جماعت را به هم می‌ریخت
جماعت خواست برگردد که شیطان ناله‌ای زد جمع دزدان خواست تا پاشد

که فریادی رسید از غیظ از کینه پُر از نفرت در آن سینه:

که هیزم کو که مشعل آی مردم کو
که آتش می‌کشم امروز با این خانه صاحبخانه را …

با آتش و با هیزم و تیغ و تبر هستیم
راحت دست کم سیصد نفر هستیم
برگردید

فقط یک یار دارد هرچه پیش آید مهیا من
فقط یک یار دارد یک نفر،آن یک نفر با من

فقط یک یار سد مانده
تمام فاصله تا خرقه غصب خلافت این در است و یک قدم نه یک لگد مانده…

خواست تا سمتی رود تا در نیفتد روی او
حیف پهلویش به میخی خوردهِ بر در گیر کرد

پشت در هِی زد نفَس اما به سینه حبس شد
ناله‌ی یا فضه‌اش در بین حنجر گیر کرد

آی در پیش حسینش چادر او گُر گرفت
وای بین دست‌های شعله معجر گیر کرد

رفت در کوچه به دنبال علی،از هر دو سو
لااقل بین چهل نامرد مادر گیر کرد

او زمین می‌خورد و آنجا آسمان می‌زد به سر
هرچه شد دستان او بر شال حیدر گیر کرد

تازیانه پیش رو ضرب غلاف از پشت سر
در میان ضربه‌ها بالِ کبوتر گیر کرد

خبر در کربلا پیچید
خبر با تیغ‌ها با نیزه‌ها تا خیمه‌ها پیچید

خبر پیچید در لشکر
خبر می‌گفت جان فاطمه در بین گودال است
پامال است

خبر پیچید لشکر تا بریزد بر سرش آنجا
خبر می‌گفت یاری نیست غیر از خواهرش آنجا
خبر می‌گفت او تنهاست
ما دست کم صدها نفر هستیم….

 حسن لطفی

مادر مهربون

همسر علی ، مادر مهربون
ای جوونِ قد کمونِ نیمه جون
دنیا رو محروم نکن از بودنت
حتی بین بسترم شده بمون

من برم به آسمون برم به دریا چی بگم

من برم به آسمون برم به دریا چی بگم
رفته بودیم فدک و بگیریم اما چی بگم

کوه اگه بشنوه حرفمو کمر خم میکنه
حالا من چیکار کنم برم به بابا چی بگم

با عطر یاست می‌شود دنیا بهاری

زیباترین گلواژه ی اشعار حیدر
ای محرم گنجینه ی اسرار حیدر

باران رحمت می‌شد از چشم تو جاری
با عطر یاست می‌شود دنیا بهاری

یا زهرا(س)

با سنّ و سال کم به فضه کار می‌آموخت
حتی به خدمتکار مادروار می‌آموخت

او بی معلم بود اما از زکات علم
به مریم و به آسیه بسیار می‌آموخت

فاطمه جانم

آیا تحمل می‌توان کرد این جفا را؟ نه
این خانه‌ی خالیِ از تو، از صفا را؟ نه

واویلا

یه پرستویی که عشق تو ذاتشه
بی هوا ،پر از قفس نمی کشه
من به کی بگم غمای دلمو
فاطمه م دیگه نفس نمی کشه

علی مظلوم

مثل من مظلوم بین ناس نیست
غربتی هرگز در این مقیاس نیست

نان حیدر بعد از این خون دل است
رونقی دیگر در این دستاس نیست

بی بی جانم

تو را از عرش آوردند تا که همسرش باشی
زمان پر گرفتن تا خدا بال و پرش باشی

تو را از عرش آوردند وقت خطبه ی حیدر
به جای هر کسی که نیست پای منبرش باشی

علی جانم

برای کارگر روضه هات شدن
میشه لطفا منم انتخاب کنی
دست و بالم خالیه اما علی
میشه روی گریه هام حساب کنی؟

دکمه بازگشت به بالا