رگ پهلوم گرفته ، به بدن دست نزن
فضه بی یاری اسماء به تن دست نزن
قصد دارم خودم از جای خودم برخیزم
پیش چشم علی اصلا تو به من دست نزن
رگ پهلوم گرفته ، به بدن دست نزن
فضه بی یاری اسماء به تن دست نزن
قصد دارم خودم از جای خودم برخیزم
پیش چشم علی اصلا تو به من دست نزن
مثل خورشید که لطفی به عطارد دارد
از شب قدر نبی ، صبح تولد دارد
فاطمه ماهیت سجده هر مخلوق است
سجدهاش محفل انسی است که با خود دارد
فضه در باز کن ، امروز نگارم خوب است؟
باغبانم پس در باغ و بهارم خوب است ؟
از چه با هول و ولا چشم به بستر داری ؟
با علی حرف بزن ،جان بسپارم خوب است ؟
از زمین و آسمون غم میباره
کار دنیا مگه غیر آزاره؟
الهی فداش بشم اما علی
نمیخوام یه خم به ابرو بیاره
کمتر سخن می گفت از در تا همیشه
دیوار را می دید کمتر تا همیشه
وقت عبور از کوچه ها هر بار هر بار
بغض عجیبی داشت حیدر تا همیشه
روحِ جاریِ رودها ! زهرا
بانیِ خندهی خدا ! زهرا
آینه دار هَل اَتیٰ! زهرا
نقطه ی عَطف ماجرا! زهرا
روزِ مرا سیاه کرد روز و شبِ پُر آهِ تو
وای از این تبسمت آه از این نگاهِ تو
قاتلِ تدریجیِ من از چپ و راست میشوند
سرفهی خونین تو و نالهی گاه گاهِ تو
یک چشم تو خواب و یکى بیدار مانده
بانوى خوبم, تا سحر بیدار مانده
زانو بغل کردم, شدم خیره به بستر
مثل کسى که بر سرش آوار مانده
با اذان تصدیق کن من را دوباره ای بلال
چون شده پشت در این خانه حقم پایمال
اشهد ان علی گفتم ولی خوردم زمین
هیزم آوردند اینجا با فتاوای رجال
در سِلک ما،معراج رفتن، پر نمی خواهد
مومن پری بهتر ز چشم تر نمی خواهد
با اشک وقتی حاجت ما را روا کردند
گریه کنات مشکلگُشا دیگر نمی خواهد
“کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفرههای احسانت
و “ابر” ، تشنهی در جستجوی بارانت
“قیام” حاصل “قَد قامَتِ الصَلوه” تو بود
نشسته “دین خدا” در مسیر ایمانت
پشت در عشق را اذان می داد
پرچم شیعه را تکان می داد
با تمام توان به مسلخ عشق
راه را بر همه نشان می داد