گل بود که میریخت سر خواهر سلطان
هم صحبت معصومه نشد مرد در ایران
نه گرمی آفِتاب نه سوز عطش بود
دادند به او خانه در باغ و گلستان
بهمن ترکمانی
گل بود که میریخت سر خواهر سلطان
هم صحبت معصومه نشد مرد در ایران
نه گرمی آفِتاب نه سوز عطش بود
دادند به او خانه در باغ و گلستان
بهمن ترکمانی
کار من در زندگی این است تنها، نوکری
کار تو لحظه به لحظه از گدایان دلبری
من که با پای خودم اینجا نمیآیم، فقط
می کشد من را به اینجا دست لطف مادری
دیدی که گریه کردم گفتی بیا به خانه
از من تو را گرفته نفرین بر این زمانه
جلد تو بودم اما شیطان به من کلک زد
گندم به پشت بامش انداخت دانه دانه
گریه مرا دچار تنزل نمیکند
بیچاره آنکه بر تو توسل نمی کند
جز نام تو به روی لبم گل نمیکند
دل دوری از تو را که تحمل نمی کند
چیزی نکشیدیم ز دریای محمد
تنها شده تر کوزه ز صهبای محمد
خشنود تر از حضرت مولاست، پیمبر
وقتی بنویسیم علی جای محمد
پیگیر ماست روز قیامت محبتش
نوری که میشوند همه محو شوکتش
با سنگ دل نخورْد محک گوهر حسین
آنجا عیان شود به همه قدر و قیمتش
توی این مسیر خیلیا جون دادن
باید قدر بدونیم که راحت میایم
مسیری که چند روز تو راه بودن و
داریم با ماشین تو یه ساعت میایم
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت
چند تا بابا بگه خوابش میبره
آخه فک می کنه باباش سفره
نذارید انقده سربه سر باهاش
هم بابا نداره هم بی مادره
سوی سابق را ندارد دیده تارم پدر
همچو ابرم در نبودت سخت میبارم پدر
به گمانم عمه هم از دست من خسته شده
بعد تو بر دوش او افتاده هر کارم پدر
اسیر دست طوفان است گیسویی که وا مانده
گلِ سر داشتم، در پنجه های زجر جا مانده
تو میگفتی شبیه مادرم زهراست این دختر
بیا بابا ببین قد مرا بدجور تا مانده
بسیار گریه کرد برای تو مادرم
حالا میان روضه از او نام می برم
خیلی به روضه های شما بود معتقد
تاکید داشت هم به منو هم برادرم