هر کسی داعیه ی دوستی ات را دارد
گر به پای غم تو جان بدهد جا دارد
کیست آنکه بشود مدعی عاشقی ات
تا که این عنوان را زینب کبری دارد
هر کسی داعیه ی دوستی ات را دارد
گر به پای غم تو جان بدهد جا دارد
کیست آنکه بشود مدعی عاشقی ات
تا که این عنوان را زینب کبری دارد
نمیگیرد کسی جای تو را در قلب نوکر ها
توئی آن باوری که از تو مشتق اند باورها
تو را داریم از نان حلال و طیب بابا
تو را داریم از معجون شیر و اشک مادرها
از کم و کسری رعیت چه کسی با خبر است
که همه خواهشم از تو دو عدد چشم تر است
آبرودار ترین بنده ی الله تویی
پس بده آبرویم آبرویم در خطر است
جز تو از درد من اینجا هیچکس آگاه نیست
جز فراق تو که دردی انقدر جانکاه نیست
خاطرت را عفو کن خیلی مکدر کرده ام
در بساط من به پیش آینه جز آه نیست
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنت
برای بوسه ی من جا نمانده بر بدنت
به من بگو به سر تو چه آمده چه شدی
بگو که این همه آدم تو را چرا زدنت
به جز تو در همه عالم رفیق من را نیست
دلم فقط به تو گرم است با تو تنها نیست
چه حرفها که فقط با تو میشود بزنم
برای غمزده همدم به غیر دریا نیست
مثل قدیم چشم مرا گریه دار کن
نزدیک عید حال مرا نو نوار کن
ایندفعه هم بیا بده توبه مرا سپس
از بندگان حضرت پروردگار کن
معصیت چید پر و بال دعاهای مرا
حب دنیاست که زنجیر شده پای مرا
هر زمان در صف خواهان تو غائب بودم
لطف کردی و ندادی به کسی جای مرا
در تمام عمر دنبال نگاه دلبرم
با همین امید دائم در هوایش می پرم
هر زمانی صاحب خانه عتابم میکند
میفرستد در پی ام میداند این دور و برم
اسدالله چشم تو روشن
صاحب شیر دختری شده ای
یا حسین، بهر کربلای خودت
صاحب چه پیمبری شده ای
بی حاصلست بی تو همه کشت و کارها
شیرین شود به میمنتت شوره زارها
گل می دهند با تو تمامی خارها
از لوح دل شوند زدوده غبارها
با این که پرم سوخته اما جگرم هست
از داغ تو تا روز ابد چشم ترم هست
“تا یار که را خواهد و میلش به که باشد”
من که همه آن سوی تو شوق سفرم هست