بسترت را جمع کن٬ یک روز دیگر هم بمان
التماسم را نکن رد٬ فاطمه پیشم بمان
بی تو یک لحظه تو میدانی که میمیرم ٬بمان
ای جوانم ٬تکیه گاهم ٬سرد و دلگیرم٬ بمان
حسین خیریان
کوچه تاریک شد و ولوله ای برپا شد
آسمان تیره شد و روی زمین غوغا شد
لرزه افتاد به دستان زنی اما بعد
بی حیایی جلوی حجب و حیا پیدا شد
قلم در دست من دریای دردم
دوات آماده اما سرده سردم
نگاهی کن بر این چشمان خیسم
توکلت علی الله مینویسم