جان به ما داده ربنای حسین
جان عالم فقط فدای حسین
به خدا می رسیم با گریه
سجده کردیم بر خدای حسین
جان به ما داده ربنای حسین
جان عالم فقط فدای حسین
به خدا می رسیم با گریه
سجده کردیم بر خدای حسین
زینبت در کوفه دارد ماجرای دیگری
آمدم از کربلا به کربلای دیگری
عزت پنجاه سالم را نگاهی خرد کرد
کاش میرفتیم جز کوفه به جای دیگری
با گریه دستم را به ساغر می رسانی
ایام هجران را به آخر می رسانی
بیزارم از آن سفره که دورش نباشی
رزق مرا در روضه بهتر می رسانی
بعد یک عمر که با بودن تو سر کردم
حال باید تک و تنها به حرم برگردم
من به لبخند سرِ صبح تو عادت دارم
پس نخور غصه شبیه تو رشادت دارم
می، کمی داشت ولی داشت سبو برمیگشت
مشک او پاره شد و آب، به جو برمیگشت
شور افتاد دل خواهر او در خیمه
کاش حالا که شده وقت وضو برمیگشت
خنده دشوار را بیمار می فهمد فقط
حال من را مرد دختردار می فهمد فقط
حنجرم در آتش خیمه پس از تو سوخته
حرف من را عمه از رفتار می فهمد فقط
سنگ خارا شد دگر آن بستری که داشتم
یک زمان می بافتم موی سری که داشتم
روی نی رفتی و رفتم با سپاه شامیان
بی علمدار و علم ؛ بی لشکری که داشتم
تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد
سرودن از نفست عطر سیب می طلبد
مسیح آمده از تو صلیب می طلبد
بده سبو بده باده عجیب می طلبد
دانه را صیاد می پاشد، کبوتر میخورد
زحمتش را می کشد مولا و نوکر میخورد
خلقتم دست خدا بود و علی و فاطمه
ریشه ام حتماً به سلمان یا ابوذر میخورد
مست انگور و شراب و خُم و پیمانه شدم
تا رسیدم به درش، خادم میخانه شدم
نفس ساقی کوثر به لبم خورده شبی
دست من نیست اگر اینهمه مستانه شدم
ندیدم من شراب از گریه بهتر
گرفتم در دو دستم جام و ساغر
صد و ده بار گفتم یا علی و
هزاران بار رفتم پیش حیدر
آمده ذی الحجه و افتاده ام یاد منا
من شدم عمری اسیر خاطرات کربلا
در لوای علم، کارم روضه خوانی بوده است
چند سالم بوده که قدم کمانی بوده است