رضا قاسمي

مهریه ی مادر

برای لشکر دشمن شدی شراب ای آب
چرا به چشمِ حرم می‌شوی سراب ای آب ؟!

میان موجِ تو عکسی‌ست، از کویر و عطش
چقدر، تشنه کشیدی میان قاب ای آب

تکیه گاه

بابا همینکه دخترکت بی پناه شد
بعد از هجوم اسیرِ غمِ یک سپاه شد

از قتلگاه، تا به خرابه مرا زدند
دور از نگاهِ تو همه جا قتلگاه شد

باب المراد

آسمان از منزلش در آسمان دل کنده است
چادر شب‌رنگِ ماه از روشنی آکنده است
از زمین دارد دوباره نور، می‌بارد به عرش
نور یعنی؛ بر لب خورشید هشتم خنده است

دکمه بازگشت به بالا