سایه ای از مادر ما روز آخر مانده بود
استخوانی از تن او حداکثر مانده بود…
رازهایی داشت با بابا ولی ناگفته ماند
چشمهای زخمی اش در پشت معجر مانده بود
سایه ای از مادر ما روز آخر مانده بود
استخوانی از تن او حداکثر مانده بود…
رازهایی داشت با بابا ولی ناگفته ماند
چشمهای زخمی اش در پشت معجر مانده بود
ای که گرفته صبر من این نام و اسمت
برده تمام هوش من کرب و بلایت
افتاده ای در کربلا ای جان زینب
باشد فدای راه تو این جان زینب