سید حمید رضا برقعی

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرایی شده ام, راه گدایی بلدم
لقمه نانی بده, از دست شما نان کم نیست

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشه می در بغل شکست
یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

در میزنند …

گفت : در میزنند مهمان است

گفت : آیا صدای سلمان است؟

این صدا نه ,صدای طوفان است

مزن این خانه ی مسلمان است

آب از سرم گذشت

ساعات عمر من همگی غر ق غم گذشت

دست مرا بگیر  که  آب از سرم  گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم  ٬ بیا

 بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

دکمه بازگشت به بالا