سید رضا موید

نبض روزگار

اي آفتـاب حُسن به زيبائيت سلام

وي آسمــان فضل به دانائيت سلام

در صبر شاخصي به شکيبائيـت سلام

تنها تو کاظمي که به تنهائيت سلام

رمق نمانده دگر

رمق نمانده دگر در تنی که من دارم

ز جور همسر نا ایمنی که من دارم

برای مرد بود خانه مأمنش لیکن

نه جای امن بود مسکنی که من دارم

زهر جفا

از من گرفته همسر من خورد و خواب را

زهر جفا زجان ودلم برده تاب را

وای از عناد دختر مأمون که از جفا

مسموم کرد زاده خیر المئاب را

دکمه بازگشت به بالا