شعر آیینی

سلام آقا

به رغم هجر تو شد عمر من تمام آقا
گدای اول صبح آمده… سلام آقا

صِدام کردی و خود را زدم به نشنیدن!
نگشته ام سحری با تو همکلام آقا

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح – آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

یا مهدی (عج)

مانند ابری که نمِ باران ندارد
مَن ؛ خشکسالیِ دلم پایان ندارد

دیروز خیلی گریه‌کردن را بلد بود
چشمم توانِ قبل را الآن ندارد

عبدِ آلوده

من مصیبت‌زده‌ی بزم گناهم چه کنم
با دل مُرده و با روی سیاهم چه کنم

سینه‌ام سوخته از شدت اندوه و فراق
راه، طولانی و بی‌توشه‌ی راهم چه کنم

هجر تو

خبر هجر تو از ماذنه تا می آید
بوی اشک است که از سجده ی ما می‌آید

چِقَدَر آه کشیدی..،نشنیدیم تو را…
اشک بر گونه ی این ناشنوا می آید

آقای من

دلم را به بزم محبت کشیدی
دوباره مرا پای صحبت کشیدی

ز بی آبرویی من هم گذشتی
از این نوکر پست، منّت کشیدی

مولای من

ساعت هجر تو را لحظه ی پایانی نیست
در تنِ بی رمقِ ثانیه ها جانی نیست

شهر در حسرت فانوس سحر می سوزد
سالیانی‌ست که این کوچه چراغانی نیست

جشن ظهور

پایان بده این ظلمت و حیرانی ما را
سامان بده اندوه و پریشانی ما را
بی عطر حضورت همه شبها شب یلداست
کوتاه کن این دوری طولانی ما را

العجل

مسیر مه که برون از محاق می افتد
تلاطمی به دل نه رواق می افتد

به شوق ماه رخ او هماره خیره به ماه
ز چشم شب ، گهر اشتیاق می افتد

یا ولی الله

شبِ یلدایِ سردِ من ای کاش
گرم دیدار تو سحر می شد
بی خبر از تمام این عالم
با تو از عشق با خبر می شد

یا ولی الله

کسی که بهر تو دست دعا بلند کند..
به عرش طالع او را خدا بلند کند

ترحّمی به زمین خورده ی مسیرت کن
مرا مگر که دعای شما بلند کند

روضهء جدّت

آقا شنیده ام همهء روضه هات را
در مجلس عزا غم و سوز صدات را

انگار بغض روضهء جدّت گرفته است
بعضی فرازهای دعای سمات را

دکمه بازگشت به بالا