شعر آیینی

دلِ شکسته

رواست از همه آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند

صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند

چشم انتظار ها

در حسرت تو خون شده چشم نگارها
ای انتظار آخر چشم انتظار ها

ای راز گریه های سر جانماز ها
ذکر لبان خشک همه روزه دار ها

بغض طوفان

آه در سینه بماند بغض طوفان می کند
چشم را در سفره های گریه مهمان می کند

در بیابانی که غفلت در دل من ساخته
می کند اشکم همان کاری که باران می کند

فراق

جز تو از درد من اینجا هیچکس آگاه نیست
جز فراق تو که دردی انقدر جانکاه نیست

خاطرت را عفو کن خیلی مکدر کرده ام
در بساط من به پیش آینه جز آه نیست

عبد ضعیف

عبد ضعیف، تابِ قهر و تشر ندارد
جز آستانِ ربّش، جایی دگر ندارد

بنده رسیده اما با کوله بار خالی
نزد رئوس الأشهاد، جز چشم تر ندارد

کریم و مهربان

منم آن گناهکاری، که به سوی تو دوان است
تویی آن بزرگواری، که کریم و مهربان است

تو همیشه در فرازی، تویی آن گدا نوازی
که در اوج بی نیازی، نگران بندگان است

یاذالکرم

آواره ای فراری ام و بی نشانی ام
یاذالکرم، کنار خودت می نشانی ام؟

سرمایه ام همین به کنارت نشستن است
بیچاره می شوم اگر از خود برانی ام

جام سحر

خوب یا بد زشت یا زیبا هرآنچه داد، شکر
بابت شب های غمگین، روزهای شاد، شکر

گردنی داریم از بنیان مو باریک تر
هرچه از تقدیر روی دوش ما افتاد، شکر

تَطْمَئِنُّ الْقَلب

به حکم تَطْمَئِنُّ الْقَلب دریاب اضطرابم را
بیا آباد کن از نو دلِ خانه‌خرابم را

ندیدم از رگِ گردن به من نزدیک‌تر بودی
خودم را از میان برداشتم، بردم حجابم را *

وقت سحر

سر زده اشک به کاشانه ی چشم تر ما
گریه این وقت سحر آمده پشت در ما

نوبت مستی سی روزه‌ی عُشّاق رسید
پُر شد از باده ی روحانی تو ساغر ما

از درون خالی شدم

از درون خالی شدم غیر از ریا چیزی که نیست
از من بی‌خانمان غیر از جفا چیزی که نیست

بر زمین خوردم بلندم کن خدای مهربان
در هوس غرقم یقین غیر از هوا چیزی که نیست

سلام آسمون

سلام آسمون من منم زمین
یه کمی از اون بالا منو ببین
بیا و به خلوتم سری بزن
یه سحر بیا پای دلم بشین

دکمه بازگشت به بالا