شعر اباعبدالله

خنده ی زهرایی

حضرت شعر و غزل وارد دنیا شده است
کمر قافیه ها پیش قدش تا شده است

تاب زلفش ده هزاران غزل ناخوانده است
خط پیشانی این یار مُعمّا شده است

با من

به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من
اگر چشمی به سوگش خشک شد ، تَر کردنش با من

تو کارت را بکن با شعیه ها من هم حواسم هست
حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من

می نگرم

 

هر کجا می نگرم نقش تو پیداست حسین
همه جا مجلس تکریم تو برپاست حسین

تو چه کردی که زمان با تو موافق شده است
تا ابد رایت گلگون تو بر جا ست حسین

عریان

نه تنها از سر نی ها سرش را نیز دزدیدند
که حتی پاره های پیکرش را نیز دزدیدند

گمان کردی قناعت می کنند این قوم بر خلخال؟
حریصان از حسین انگشترش را نیز دزدیدند

اباعبدالله

چقدر نام تو زیباست اباعبدالله

چشم تو خالق دنیاست اباعبدالله

زائر کرببلا حق شفاعت دارد

قطره در کوی تو دریاست اباعبدالله

فتوای گدایی

بیچاره کسی که به تو شک داشته باشد


کی جلوه حسن تو ملک داشته باشد
 
هرگز نبود لعل لبی چون لب دلجوت


همراه خودش قند و نمک داشته باشد

ذکرگره گشا

در شب تو روشنایی اگر یافتی بگو

در غصه آشنایی اگر یافتی بگو

« در بزم ما اشاره کم از قیل و قال نیست »

از ما تو هوی و هایی اگر یاقتی بگو

دکمه بازگشت به بالا