شعر اربعین

تابیده مثل ماه

ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بردنیا سر تو
رفتم تمام شهرها را با سرتو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو

هنوز بین گودالى

رسیده ام به تو اما…چه جاى خوشحالى؟
نه رنگ بر رخ من مانده نه ز تو بالى

مرا ببخش نبودم کنار پیکر تو
هنوز هم که هنوز است بین گودالى…

مریض کرب و بلا را شفا بده

آقا نگو من آرزویت را نداشتم !!
من که به جز ضریح , تقاضا نداشتم

گفتم مریض کرب و بلا را شفا بده
آقا نگو که قصد مداوا نداشتم !!

روضه نشین غم عشقیم

هرکس که در خانه ی ارباب مقیم است
مشمول عنایات خداوند کریم است

آنان که خریدار و گرفتار حسین اند
فردای قیامت دلشان را زچه بیم است؟

پاى پیاده در دل صحرا

باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
‎تاروز حشر از حسناتى چنین نوشت
در بحر غم ز فلک نجاتى چنین نوشت
‎از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت

برادر زینب(س)

گل صد برگ زیر خاک ببین
خواهرت از سفر رسیده حسین
آمدم ای غریب مادر من
با قد و قامتی خمیده حسین

این خیل مشغول عزا

دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم

هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم

واویلا حسین

آه , از شام فقط آه رهاوردم شد
آنچه یک عمر به آن فکر نمی کردم شد

گفتنی نیست بلایی که سرم آوردند
چه قدر زخم برای جگرم آوردند

سپاه علقمه

کم کم سپاه علقمه از راه میرسد
صدها هزار خادم درگاه میرسد

هرکس که عزم دیدن خورشید میکند
اول به صحن محترم ماه میرسد

قرار بود بمیرم

قرار بود بمـیرم برایت آه نشد
گناه کرده ام و رِزق من نگاه نشد

قرار بود بمیرم اگر غروب دهم
شنیدم از تَه گودال وحال شاه نشد

غربت بی انتها

ای ابتدای غربت بی انتها فرات
ای شاهد همیشگی ماجرا فرات
با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات
با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام

سالار زینب(س)

برای درد دل من که بی صدا مانده

پس از تو آن که بفهمد فقط خدا مانده

اگرچه خسته ام اما هزار شکر هنوز

برای گفتن یک وا أخاه نا مانده

دکمه بازگشت به بالا