شعر انتظار

بس است

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

 

کنعان دل, بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف!ظهور کن که پریشان شدن بس است

 

چه نذرها

چه  ها که نکردم برای آمدنت

بیاعزیز که جانم فدای آمدنت

ببینکه در شب تاریک بی شما بودن

گرفتهدست به بالا گدای آمدنت

قنوتِ گریان

دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند

دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند

دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما

پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند

 

مقصّر

تقصیر کیست این همه مدت که نیستی ؟

تقصیر کیست در پس غیبت تو زیستی ؟

می ریزد آبروی من آن لحظه که ملک

می آورد به محضر پاک تو لیستی

إِنَّا غَیرُ مُهمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُم وَ لَا نَاسِینَ لِذِکرِکُم…

عید جدیدی آمد و آغاز سالی‌ست

آقای من! این بار هم جای تو خالی‌ست

وقتی که لب می‌خندد و دل غرق آه است

یعنی که بی تو عیدهای ما خیالی‌ست

شعار دادن

مردم همه دینشان به باد است این جا

دکان فروش دین زیاد است این جا

شرمنده که کمتر از شما می گوییم

بازار شما کمی کساد است این جا

کعبه سبز خدا

می خانه را در میزنم وقتی بیایی

لب را به ساغر می زنم وقتی بیایی

مُحرم نگشتم , کعبه سبز خدا , پس

از کعبه هم سر می زنم وقتی بیایی

دکمه بازگشت به بالا