شعر اهل بیت

حسن جان

هر کسی وقت گرفتاری سراغش را گرفت
روزی سالانه ی دیگِ اجاقش را گرفت

رو به رو شد هرکسی با حُسنِ زیبای حَسَن
او وفاقش داد و از قلبش نفاقش را گرفت

صَلّیٰ عَلَیْکْ

از عشق تو شده‌ست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به‌ سر شد شکیب من

لطفی نما، به گوشه‌نگاهی، دوا بده
بیمار چشم‌های توام، ای طبیب من

عزیزم حسین

قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم

چگونه دم نزند عاشقی که می‌سوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم

میان روضه ی جدَّت

تا دلم از کرده های خویش نادم می شود
بیش تر از پیش چشمم گریه‌لازم می شود

“اشک”،بال پر زدن در وادی معراج هاست
گریه‌کُن در روضه جبریلِ عوالم می شود

عشق حسین

از عشق تو شده‌ست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به‌ سر شد شکیب من

لطفی نما، به گوشه‌نگاهی، دوا بده
بیمار چشم‌های توام، ای طبیب من

حسین جان

تا خدایی خدا! در دل و‌جان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین

یک حسین گفتم و غم‌ها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین

عزیزم حسین

سبو غیر کوثر ندارد حسین
از این گریه بهتر ندارد حسین

خجالت نکش منتّش را بکش
شکایت ز نوکر ندارد حسین

ای یارم

عارضم خدمتت که ای یارم..
من به خال لبت گرفتارم

آنقدر از تو هرکجا گفتم
یک حسینیه ام که سیارم

جانم حسین

خداوندی که لیلای حسین است..
خودش هرجوره شیدای حسین است

ز گریه پاک کردم چشم خود را
بروی چشم من جای حسین است

سینه ی پُر غم

سخت سنگین شده این سینه ی پُر غم..،چه کنم
آه !با این همه اندوه دمادم چه کنم

شمع از بابت پروانه خیالش تخت است…
من دلسوخته بی مونس و همدم چه کنم

به عشق تو

به عشق تو ای یار گفتم حسین
همین اول کار گفتم حسین

خداییش این یازده ماه را
به امید دیدار گفتم حسین

پیراهن مشکی

مکروه اگر بر دیگران بر ما ثواب ست
پیراهنم مشکی ست اما آفتاب ست

در وقت غم این جا نمازم باز گردد
در ماه غم مثل دلم در پیچ وتاب ست

دکمه بازگشت به بالا