شعر روضه اهل بیت

هلال ماه

آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی

بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد

طفل یتیم

این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از ناله‌ی او، زلزله بر عرش عظیم

گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟

دارالإماره

نفس کشیدن او به شماره افتاده
کنارش چشم کبودش ستاره افتاده

بزرگ مردی خود را به او نشان میداد
همین که طوعه پی راه چاره افتاده

ابتدا گریه

می نویسم از ابتدا گریه
ابتدا گریه انتها گریه

شأن ما را نمی برد بالا
غیر ازین آشنای ما,گریه

غربت فراوان دیده ام

در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکر خود, رفتن جان دیده ام

از غروب روز عاشورای سال شصت و یک
بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام

با خاطراتِ کرببلا

با  خاطراتِ  کرببلا  پیر می‌شوی

یعنی به پای غُصّه زمین‌گیر می‌شوی

با خاطرات قتلگه و شام و کوفه‌اَت

هر روز چند مرتبه درگیر می‌شوی؟

آثارِ صد زخم

آثارِ صد زخم عمیقی روی  پر داشت

مثل همیشه باز هم درد کمر داشت

این بار دردش از مرور خاطراتی‌است

که تا کنون از کربلا روی جگر داشت

لطمه به صورت

با بال و پرهای شکسته بال می‌زد

لطمه به صورت در دل گودال می‌زد

بال و پـرش از تـازیـانـه زخـم دارد

با دست خود روی پرش دستمال می‌زد

از کودکی چنین

از کودکی چنین کمرش خم نبوده است

در سینه‌اش که این همه ماتم نبوده است

در کودکی شکسته اگرچه دلش, ولی

شمشیر و تیر و نیزه فراهم نبوده است

دکمه بازگشت به بالا