شعر روضه حضرت رقیه

محتاج ترینم

یادی بکن از ما به دعا خیر ببینی
با بی سرو پا راه بیا خیر ببینی

ای کاش طبیبانه بیایی به سراغم
محتاج ترینم به دوا خیر ببینی

مهمانی و “عطش”

هر طپش میل تشنگی دارد
هر که در راه سید الشهداست
ماهِ «مهمانی» و “عطش” یعنی
رمضان ماه سید الشهداست

مرا سوزانده

شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان

امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان

من الذی أیتمنی

مردی سیه چهره مرا اینجا کتک زد
تنهایی ام را دید در صحرا کتک زد

جرمم فقط این بود در طول سفر هی
گفتم حسین…بابا…حسین… بابا, کتک زد

دست به پهلو

به جز این درد که در قسمت بازو دارم
دو سه تا زخم در این گوشه ی ابرو دارم

انقدَر زد که همین اول عُمری بابا
مثل زهرا شده ام دست به پهلو دارم

فاطمه ثانی

بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم, حرمله بود, عمو نبود

رقیه جان

همه جا از غبار آکندست
همه جا بوى خاک پیچیده
همه جا از سکوت شد لب ریز
دخترى روى خاک خوابیده

ریحانه الحسین

نبودی تا ببینی غصه هامو
دلم میگه شدم سرباره عمه
نمیشه گفت یه حرفایی رو بابا
فقط باید بگم بیچاره عمه

تقدیرم امشب

شب قدر سرنوشتم , می بینی دلشوره دارم
نکنه تموم شه امشب, رو زمین بمونه بارم

نکنه که بین خوبا , دست من خالی بمونه
واسه من دوباره تنها , بی پرو بالی بمونه

بیراهه رفتم

با اینکه سنگین است میزان گناهانم
سر به هوا بودم , ولی حالا پشیمانم

نه دم ز توبه میزنم نه دم ز استغفار
چیزی به غیر از گریه کردن هم نمیدانم

اشک سحرها

جبرئیلِ دل من بال و پری می‌خواهد
چشم آلوده ز پاکی گوهری می‌خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می‌خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می‌خواهد

در سن سه سالگی

در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پر از آبله دلگیر شدم

دکمه بازگشت به بالا