شعر روضه شهادت حضرت رقيه

گلبرگ لطیف

نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد

مقتل این گونه نوشته ست که “مٰاتَتْ کَـمِدْا”
بس که آن طایفه ی “بی سر و پا” زجرش داد

بگو چکار کنم

با سرت آمده ای داغ تنت را چه کنم
پس گرفتم سر تو،پیرهنت را چه کنم

شام تا کرببلایت شده بین الحرمین
سر در آغوش من اما بدنت را چه کنم

نقاشی غربت

روى دیوارِ خرابه نقش غربت مى‌کنم
ناخوشی‌ها را عزیزم! با تو قسمت مى‌کنم

نه غذایى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب
اینچنین هستم ولى بابا قناعت مى‌کنم

گل میخک

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

روح فاطمه

انگار روح فاطمه در او دمیده بود
آیینه ای که دیده عالم ندیده بود
هنگام خواب در بغل عمه زینبش
دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود

دکمه بازگشت به بالا