نه فقط خار به صحراي بلا زجرش داد
بلكه با كرب و بلا “كربـُبلا”زجرش داد
مقتل اين گونه نوشته ست كه “مٰاتَتْ كَـمِدْا”
بس كه آن طايفه ي “بي سر و پا” زجرش داد
نه فقط خار به صحراي بلا زجرش داد
بلكه با كرب و بلا “كربـُبلا”زجرش داد
مقتل اين گونه نوشته ست كه “مٰاتَتْ كَـمِدْا”
بس كه آن طايفه ي “بي سر و پا” زجرش داد
با سرت آمده اي داغ تنت را چه كنم
پس گرفتم سر تو،پيرهنت را چه كنم
شام تا كرببلايت شده بين الحرمين
سر در آغوش من اما بدنت را چه كنم
روى ديوارِ خرابه نقش غربت مىكنم
ناخوشیها را عزيزم! با تو قسمت مىكنم
نه غذايى و نه آبى و نه حتى جاىِ خواب
اينچنين هستم ولى بابا قناعت مىكنم
ارثی ز یاس طایفه بیشک نداشتم
بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم
بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد
بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم
انگار روح فاطمه در او دمیده بود
آیینه ای که دیده عالم ندیده بود
هنگام خواب در بغل عمه زینبش
دختر نگو بگو ملکی آرمیده بود