شعر شعر میلاد سقای دشت کربلا

حضرت سقا

وقت آنست که این بار قلم بردارم
محتوایی ز ادب ،لطف و کرم بر دارم
بانگ شادی زده و دست ز غم بردارم
پرده از آتش سوزانِ دلم بردارم

سقای دشت کربلا

نه اینکه سر بزند ماهتاب از دستش
على ست سرزده یک آفتاب از دستش

براى ثبت نگین عقیق عباسى
على ست ساخته امشب رکاب از دستش

جانم ابالفضل(ع)

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

یا قمرالعشیره

زمین و آسمان را گرم یا قدوس و یا هو کرد
همینکه صحبت از زیبایی آن چشم و ابرو کرد

خدا وقتی بنا بود از رخ خود پرده بردارد
علی را آفرید و مرتضی عباس را رو کرد

رسیده رزق عالم از سر خوان ابوفاضل
تبرک میکند هر سفره را نان ابوفاضل

کسی که اربعین تا کربلا رفته است میداند
تمام زائران هستند مهمان ابوفاضل

گوهر حیدر

گوهر حیدر، گوهر آورده است
جلوه ی قرص قمر آورده است
روی دو دستش پسر آورده است
ام بنین شیر نر آورده است

دریا دل ابوفاضل

شبیه حیدر کرار دریا دل ابوفاضل
که با هر ضرب تیغش فتح شد حاصل ابوفاضل

کسی که خنده‌اش آئینه‌ی آیات رحمت بود
و با خشمش عذابی سخت شد نازل، ابوفاضل

سقای کربلا

شب جنون‌شب لیلی شب خداوند است
شب ارادت و خم گشتن دماوند است
شبی که عطر وجودش ز عشق آکنده ست
شبی که روی لب بوتراب لبخند است

ابوفاضل(ع)

قسمت شده تا که قدم در جاده بردارم
تسبیح و مهر تربت و سجاده بردارم

قرآن تلاوت میکنم با این لب تشنه
تا رزق هایی که شده آماده بردارم

دریا دل ابوفاضل

شبیه حیدر کرار دریا دل ابوفاضل
که با هر ضرب تیغش فتح شد حاصل ابوفاضل

کسی که خنده‌اش آئینه‌ی آیات رحمت بود
و با خشمش عذابی سخت شد نازل، ابوفاضل

شیرافکنِ قبیله‌ی آلِ علی

سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است
خورشید در مدارِ خودش ایستاده است

غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ
هر قُله در دیارِ خودش ایستاده است

یا ابالفضل(ع)

قطره ای اشک بهنگام سحر میریزم
واژه ها را همه در پای قمر میریزم

چه کسی واژه به تقدیس صنوبر دارد
غزلی پیشکش این دو برادر دارد

دکمه بازگشت به بالا