ردّ خونابه ی شق القمری می بیند
بر جبین پدر از خون اثری می بیند
دختری غمزده همراه برادرهایش
بین بستر پدر خون جگری میبیند
ردّ خونابه ی شق القمری می بیند
بر جبین پدر از خون اثری می بیند
دختری غمزده همراه برادرهایش
بین بستر پدر خون جگری میبیند
تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین
دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند
دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند
از نگاه انداختن در چهرهات شرمنده اند
علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند
وقتی مَلک شیون به دنیای سحر زد
اشک فلق مثل شفق از دیده سر زد
فریاد ارکان الهدا پیچید در عرش
طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد
از نسل ابراهیمی و رفتست
دوش نبی در زیر پای تو
یک روز میفهمم که چرخیدست
هفت آسمان زیر عبای تو