شعر شهادت باقرالعلوم

یا باقرالعلوم

داغِ تو روشن می کند شمعِ محرم را
در شعله ی غم می کشاند جانِ عالم را

مثلِ پدر میراث دارِ کربلایی تو
چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را

همرزم بودم یک زمانی با سه ساله
من داشتم اشکِ روانی با سه ساله
در کربلا بودیم پشتیبانِ زینب…
دریافتم نام و نشانی با سه ساله

یادم نمیرود

یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار
آمد بسوی خیمه ی ما اسب بی سوار

دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه
اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار

از غمِ دلم

از غمِ دلم خدا خبر داره
اگه من آه بِکشم اثر داره
مثه من چند نفرو سراغ دارین؟
که‌دل‌ِسوخته‌ی‌شلعه‌ور داره

داغ کربلا

یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت

دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت

درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد

برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت

دلی شکسته

دلی شکسته وچشمی زگریه,تردارم

گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفردارم

پنجمین شمس

پنجمین شمس فروزنده عالم هستم

آخرین حلقه شبهای محرم هستم

شود از تربت بی شمع و چراغم معلوم

سند غربت ذریه آدم هستم

آیینه ی غرور

خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

 عطر سیب واقاقیا می داد

 روزهای خوشش دگرگون شد

 گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

صورتی زرد شده

صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است

به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است

ای عمر پر درد و بلا

ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند
امروز با زهر جفا بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار

زبان زد

بس که میان اهل مدینه زبان زدی

ماندم حسینی یا حسنی یا محمدی

یابن علی چندم این خانواده ای

یا نه علی عالی اعلای سرمدی ؟؟

خشکی ام رفت و

خشکی ام رفت و وصل دریا شد 

سردی ام رفت و فصل گرما شد

فارغم از خودم خدا را شکر

آسمانی شدم خدا را شکر

دکمه بازگشت به بالا