شعر شهادت حضرت جواد الائمه

ماند تنت زیر آفتاب

سه روز بود که از تو خبرنداشت کسی
تن تو را ز روی بام بر نداشت کسی

به غیر چند کبوتر ،کسی برات نسوخت
شکسته پر تر از این بال و پر نداشت کسی

ابن الرضا(ع)

عجب خجسته حدیثی که همچو گوهر بود
سفارش پدری به جوان دلبر بود
«نرو از آن در کوچک که سمت دیگر بود
که چشم خیل گدایان همیشه بر در بود»

سوزِ عطش

گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
گاه‌گاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت

گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد..
گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت

منم خاک پای امام جواد
گدایم گدای امام جواد
پدرمادرم؛قوم‌وخویشم؛خودم
الهی فدای امام جواد

خنده کردند

حُجره‌ی سوخته‌اش کاش دری دیگر داشت
این جوان کاش به بالایِ سرش خواهر داشت
چه شده چند کنیز از پسِ در میخندند
یک‌نفر این طرف و چند نفر میخندند

منبرها

روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را
خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را
غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان
باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را

باید از روضه گفت سربسته
روضه باز است و حجره در بسته
به کدامین گناه در قتل اش
ام رذل اینچنین کمر بسته

هزار شکر

نزن به خاک سرت را دلى نمیسوزد
نکش به حجره پرت را دلى نمیسوزد
دلى به رحم نیامد پس آب آب نکن
ببین جواب شدى رویشان حساب نکن

آخرین باب الحوائج

در حریمت یافتم شورِ صداقت بیشتر
آمدم اندوختم حُبّ ِ ولایت بیشتر
مایه ای اصلاً نبود ای نهمین سالارِ عشق
من گرفتم زیرِ پاهای تو قیمت بیشتر

غربت یوسف

بر شعله ی جگر، نم باران می آورند
باران نبود، دیده ی گریان می آورند
با هلهله کنار حرم دف نمی زنند
در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند

اَبَالهادی

رسیده جان به لب اطهرت ؛ اَبَالهادی!
نشسته پیک اجل در بَرَت ؛ اَبَالهادی!
دوباره قصه ی زهر و دوباره نامردی
کبود شد همه ی پیکرت ؛ اَبَالهادی!

عشق من

کمتر از هیچم اگه زیاد میخوام
از خوده باب المراد،مراد میخوام
میدونم کمم نمیزارن آخــه
حاجتامو از امام جواد میخوام

دکمه بازگشت به بالا