شعر شهادت حضرت زهرا

خبرت مانده به جا

پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا

ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا

پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت

روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا

دارالشفا

دمی که شعله به دارالشفای من افتاد

به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد

دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است

لگد زدند و در این سرای من افتاد

وداع آخر

نشست مرد و به دامن گرفت دختر را

چشید طعم نفس های گرم مادر را

چگونه لب به وصیت گشاید او این دم

چگونه بار ببندد وداع آخر را

از من مگیر شوق همیشه بودنت را

از من مگیر شوق همیشه بودنت را

شوق عزیزم, دلبر من, گفتنت را

از پیش چشم زینب و بابا بپوشان

پیراهن گلدار هر روز تنت را

سایه سر حیدر

ای بهشت آرزویم پر مکش

سایه ات را از سر حیدر مکش

 

آفتابم شب مکن روز مرا

خیز و بنگرحال امروز مرا

ناله زد بین در و دیوار

سینه لبریز فراق یار, حتی بیشتر

دل اسیر خنده‌ی دلدار, حتی بیشتر

 

گفت احمد, حسن اگر شخصی شود1

می‌شود ار فاطمه سرشار, حتی بیشتر

سکوت شب

امشب سکوت شهر پر از عطر یاس شد

تابوت روی دوش یتیمان فاطمه است …

محسن نورپور

 

بزن قنفذ …

دلم پر خون ز غوغای زمانه

بزن قنفذ بزن با تازیانه

که تا حیدر پرو بالم نبیند

وصیت می کنم غسل شبانه

 علی آمره

رفتی شکست …

لرزه نشسته است به دست دعای تو

شد سر به زیر پیش همه مرتضای تو

حال تو بست دست مرا آن طناب نه

حالم گرفته است زحال و هوای تو

دلم شور می زند

کوچه پر از صداست, دلم شور می زند

این ناله از کجاست؟ دلم شور می زند

دستی زمخت, آمده بالا در ازدحام…

این مرد بی حیاست, دلم شور می زند

به رنج شانه زدی گیسوان زینب را

قلم به دفتر حق نقش شوکتت انداخت

تمام جلوه ای از شرح آیتت انداخت

نبود جاده و پایی قدم در آن بزنم

خدا دلم به مسیر محبتت انداخت

دعـا بس اسـت عـزیـزم …

دعـا بس اسـت عـزیـزم بـرای همسایه 

کمی دعـا به خودت کن به جـای همسایه

بـرای تک تکشان مغفـرت طلب کـردی 

ولـی بـه روت درآمـد صـدای همسایه

دکمه بازگشت به بالا