شعر شهادت حضرت زهرا

کاش میخ در …

نقش دستان مغیره به روی در حک بود

اثری بود که جای لگد مردک بود

چشم فضه به جراحات تنت خورد, وَ گفت:

کاش میخی که به در بود کمی کوچک بود

حمید رمی

 

زخم فدک

تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ی ما غم گرفتند

که روزی روزگاری خانه ی ما

صفایی داشت آن را هم گرفتند

نجّار مدینه

دوباره آمده ام تا سفارشی بدهم

برای خانه من در بساز ای نجّار

دری که کنده نگردد به ضربه لگدی

دری مقاوم محکم ز بهترین الوار

حرف سفر

باید بری؛ نه ! محض رضای خدا نگو

دق می کنم بدون تو, این جمله را نگو

زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز

سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز

خط و نشان

در پیچ کوچه بود, که ولگرد ِ لعنتی…

با سنگ زدبه آینه, بی درد ِ لعنتی

دیدم بهجنگ مادر رنجورم آمده !

فریاد میزدم :« برو نامرد ِ لعنتی»

ساعات تار

این چنین بعد از تو “غربت” نیزمعنا میشود

چاه,تنها محرم یک مرد تنها میشود

هیچکس در پشت حیدر نیست دیگر,فاطمه!

بعد تو حتی نماز او فرادی میشود

بی پرده و صریح …

بی پرده,صر‌یح , منجلی می گفتی

از ‌سرّ ‌حمایتاز ولی می ‌گفتی

پهلوی تو ‌را‌شکسته بودند اما

در هر دمو بازدم علی می گفتی

یوسف رحیمی

 

بسم الله

درد سر , بین گذر , چند نفر,یک مادر…

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست , از این کوچه سریع تربگذر

شهید روضه ی مسمار

پس از مصیبت در , در بدر شدم , مادر !

همین که از خبرت !! با خبر شدم مادر

نوشته اند : چهل تن به یک نفر ! من هم

اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر

دل و دین

دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی

افتاده نخ چادر او دست نسیمی

تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم

با دست خودش داده اناری به یتیمی

شهیده راه ولایت

بعد از تو زمین و آسمان غمگین است

یا فـاطـمه ! داغت به خدا سنگین است

از دوری ات آنقدر که بر سینه زدم

بین در و دیوار دلم خـونـیـن است

حمید رضا نوری

 

کبودانه

نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …

به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …

تمام نیروی خود را کنار محسن خود

برای حیدر خود در سپاه می کشی و …

دکمه بازگشت به بالا